Saturday, September 1, 2012

رییس

1-یک رییس و یک مریوس بودند
که اول باهم خیلی رفیق بودند

2- تا این که بالاخره حوصله رییس سرآمد
راستش نمی دانم چرا؟
شاید چون مریوس میزش کوچکتر بود

3- و رییس رفت تو فکر که چطور
می تواند از دست او خلاص شود

4- و فکر کرد.


5- و فکر کرد

6-عقلش به جایی قد نداد
ولی با اراده مصمم فکر کرد

7-و دوباره فکر کرد

8-و همین فکر کردن سبب مرگ او شد

9-آخر رییس عادت به فکر کردن نداشت
بلکه، این مریوس بود که عادت داشت جای او فکر کند

10- لاجرم این بار او بود که فکر کرد که...د

No comments:

Post a Comment